«برادرم خسرو» را چند ماه پیش در بیمارستان روانپزشکی روزبه تماشا کردم. پیشتر از آن از تولید چنین اثری باخبر بودم. اول بار دوستی که سینما درس میدهد و سینما را به روایت سینما میپسندد بعد از تماشای آثار دو سال پیش جشنواره فیلم فجر آن را در فهرست منتخبهای خود برای من فهرست کرد که حتما بعدها ببینم، بهویژه که این فیلم درباره رنجهای یک بیمار دچار اختلال دوقطبی و خانواده اوست.
بعدتر فهمیدم فیلم یک مشاور روانپزشک عضو هیئت علمی دانشگاه داشته و یکی از همکاران دستیار روانپزشکی به نمایندگی از مشاور تیم تهیه را همراهی میکرده است. نویسنده باید و ناچار است به الزامهای دراماتیک پایبند باشد.
مشهور است اینکه سگی، مردی را گاز بگیرد خبر نیست، اما اگر مردی سگی را گاز گرفت آنوقت این میشود خبر، میشود سوژه قصه. همین موضوع عموما باعث میشود پزشکان و روانپزشکان منتقد و ضد آثاری باشند که در حوزه سلامت و بیماریها تهیه میشود. البته در سینما و سیمای ما عموما گرفتاری به اینجا نمیرسد. خیلی پیشتر از اینها چنان سهلانگاریهایی در ترسیم واقعیت وجود دارد و اموری مانند نشانه بیماریها یا اصول حرفهای کلیشهای، غلط و مغشوش تصویر میشود که داد هر آدم کمی وارد به این امور را درمیآورد.
در روانپزشکی البته آنچه بیش از دقت در نشاندادن علائم و روابط حائز اهمیت است شیوه تصویرکردن بیمار دچار اختلال روانپزشکی است. «انگ» یکی از مسئلههای اجتماعی اختلالهای روانپزشکی است. بهاین معنا که مردمان بیماران روانپزشکی را عموما در قالب کلیشههایی معین تصور میکنند. بیماریها همگی از دم خطرناک، عجیب، غیرقابل علاج و مزمن است. سینما بهویژه در ایران تمایل زیادی دارد که بیماری روانی را در این چارچوب نشان دهد و بیمارستان را محلی خوفناک و پزشکان و پرستاران را آدمهایی دیکتاتور و درمانها را ابزارهای سلطه نشان دهد. تصویری که البته از اثر معروف سینمایی «پرواز بر آشیانه فاخته» اثر میلوش فورمن میآید و نکته تأسفبرانگیز آن نوعی ترجمه نام اثر به فارسی است: دیوانهای از قفس پرید. مترجم از واژه انگآفرین دیوانه و مفاهیم قفس و فرار برای تصویرکردن این اثر سینمایی بهره برده است.
حال اگر از منظر فوق به «برادرم خسرو» بنگریم، با چگونه اثری روبهرو هستیم؟ بیتردید فیلم احسان بیگلری با هنرمندی توانسته تصویری نزدیک به واقعیت از اختلال دوقطبی بسازد و به دام کلیشهگرایی و انگزنی هم نیفتد. البته کسی احتمالا با تماشای این اثر نمیتواند درکی خیلی دقیق و علمی درباره این بیماری پیدا کند یا آن را بشناسد، چنین انتظاری هم نیست البته چون با یک مستند روبهرو نیستیم.
اما فیلم گرفتاری جدی بیماران و خانوادههای آنان را خیلی خوب نشان میدهد؛ آنچه عنوان این نوشتار هم از آن گرفته شده است. نه بیمار خود را فرزند و عضو خانواده میداند و احساس ناتنیبودن میکند و نه خانواده، بیمار را از خود میداند و البته این وضعیت برای هر دو سو رنجآور است. بیمار احساس زائدبودن و پسزدهشدن میکند و خانواده احساس شرم و گناه توأم؛ شرم از داشتن چنین عضوی و گناه از نخواستن پارهتن خود. خسرو برادر نیست، نابرادری است.
پرسش دیگری که درباره «برادرم خسرو» مطرح میشود این است که آیا اختلال دوقطبی تنها بستر رخداد این قصه است؟ یا هر وضعیت ناپایدار روانی دیگری میتوانست این گونه از روابط آدمهای داخل داستان را معنی بدهد. پاسخ به باور من آری است. فیلم میتوانست درباره اختلال دوقطبی نباشد. از دید یک آدم حرفهای در روانپزشکی احتمالا حتی در وضعیت کنونی هم میتوان تشخیصهای روانپزشکی دیگری را برای خسرو مطرح کرد. حتی برخی نشانهها خیلی با بیماری دوقطبی در شکل رایج آن نمیخواند یا مثلا تصمیم به عدم بستری خسرو نیز میتواند مورد نقد قرار گیرد.
تصمیم به عدم بستری در فیلم یک گره داستانی را میسازد اما در بافت قصه این اتفاق خیلی موجه نمیافتد. در راستای همان رابطه آمیخته از عشق و نفرت میان خانواده و بیمار، روایات متفاوتی از داستان مثلا با تمهیداتی مانند التماسهای خسرو و بهرحمآمدن دل برادرش و بسترینکردنش یا رضایتدادن بعد از یک بستری کوتاه و بردن او به خانه – چیزی که در بیمارستانهای روانپزشکی به صورت روزمره دارد اتفاق میافتد- هم دراماتیکتر و هم واقعگریانهتر بود.
«برادرم خسرو» با همه این اوصاف نمونهای ستودنی از همکاری سازنده جامعه پزشکی و سینماگران برای تولید اثری درباره سلامت و بیماری است. فیلمساز کار خودش را انجام میدهد، قصهاش را با فرازوفرود قابل قبول تعریف میکند و شخصیتپردازیاش را هم طبق قواعد درام انجام میدهد ولی از سویی با توجه به انتخاب یک اختلال روانپزشکی به صورت قابل قبولی از پس روایتکردن آن هم- به شکلی نزدیک به واقعیت و با حداقل تحریف- برمیآید.
برای پایاندادن به این یادداشت، پیشنهادی برای سینماگران دارم. همواره کاستیهای فیلمنامه بهعنوان پاشنهآشیل آثار سینمایی ایرانی معرفی شده است. در صورت کمبودهای داستانی به شخصیتپردازی اشاره شده است. تنها الگویی هم که منتقدان بر آن دست میگذارند یا پیشنهاد به تغییردادن میکنند سیاهوسفیدبودن شخصیتها و خاکسترینبودن آنان است. البته این سخن درست است اما تنها با گذاشتن ویژگیهای خوب و بد در یک شخصیت، کاراکتر تولید نمیشود، بلکه کاریکاتور ساخته میشود. مهمتر از خاکستریبودن، پویایی درونی شخصیت و قابل باوربودن کنشهای اوست. روانپزشکان در این زمینه میتوانند بسیار کمکحال سناریونویسان باشند. تماشای «برادرم خسرو» را بهجد پیشنهاد میکنم.
ارسال نظر